جدول جو
جدول جو

معنی عطسه دادن - جستجوی لغت در جدول جو

عطسه دادن
(شُ دَ)
عارض شدن و پدید گشتن عطسه و زفرافیدن. (ناظم الاطباء). عطسه کردن. عطسه زدن. عطس. عطاس. کداس. کدسه. کدسان. (از منتهی الارب) :
شاخ چو آدم ز باد زنده شد و عطسه داد
فاخته الحمد خواند گفت که جاوید مان.
خاقانی.
از جگر جیش خان خاک زند جوش خون
عطسۀ خونین دهد بینی شیران ز شم.
خاقانی.
که آن مهربان ماه خسروپرست
به اقبال شه عطسه ای داد و رست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
عطسه دادن
عارض شدن عطسه
تصویری از عطسه دادن
تصویر عطسه دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطسه کردن
تصویر عطسه کردن
خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن، عطسه زدن، خفیدن، عطاس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطسه زدن
تصویر عطسه زدن
عطسه کردن، خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن، خفیدن، عطاس
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ رُ شَ کَ دَ)
فریب دادن. فریفتن. گول زدن: من ندانستم که کار این قوم بدین منزلت است و عشوه دادند مرا به حدیث ایشان و راست نگفتند. (تاریخ بیهقی ص 585). پس اگر عشوه دهد کسی که حیلتی باید ساخت که مسعود بر جناح سفر است... نباید خرید. (تاریخ بیهقی). خردمند آن است که به نعمتی وعشوه ای که زمانه دهد فریفته نشود. (تاریخ بیهقی).
گفتی که چو وقت آید کارت به ازین سازم
این عشوه مده کآنگه افسوس گرت خوانم.
خاقانی.
گر فلکت عشوۀ آبی دهد
تا نفریبی که سرابی دهد.
نظامی.
سیره ای دارد عجب در دلبری
عشوه پیدا بوسه پنهان میدهد.
عطار.
لاجرم هیچ کدام شخص بر امیر و پیشوای خویش دلال نتواند و دیگری او را عشوه ندهد. (جهانگشای جوینی).
خوابست همی که مینماید
یا عشوه همی دهد خیالم.
سعدی.
دوش لعلش عشوه ای میداد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم.
حافظ.
عشوه دادند که بر ما گذری خواهد کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت.
حافظ.
عشوه میداد که از کوی وفایت نروم
دیدی آخر که چنان عشوه خریدیم و برفت.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
عارض شدن عطسه. (فرهنگ فارسی معین). عطسه دادن. عطسه زدن. خفیدن. زفرافیدن
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پیش آوردن صورت، جهت بوسیدن. (ناظم الاطباء). تقبیل. (المصادر زوزنی) :
میلاومنی ای فغ و استاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان.
رودکی.
بستی قصب اندر سر ای دوست بمشتی زر
سه بوسه بده ما را ای دوست بدستاران.
عسجدی.
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ گِ رِ تَ)
غذا دادن. قوت دادن:
از آتش طعمه خواهم داد دل را
چو دل خرسند شد گو خاک خور تن.
خاقانی.
ناگزیر است مرا طعمه موران دادن
گر نه موران به سر کان شدنم نگذارند.
خاقانی.
آسمان هر دم کشد و آنگه دهد
کشتگان را طعمه اجرام خویش.
خاقانی.
هجر توام که خون جگر طعمه می دهد
گر تو به خوان وصلش مهمان نمیکنی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
به معرض گذاشتن. ارائه دادن. عرض کردن. عرضه کردن:
گنجها بر دل خاقانی اگر عرضه دهند
نه فلک ده یک آن چیز بود کو بدهد.
خاقانی.
هر روز مهر پیلبانان جمله پیلان بر وی عرضه دادی. (سندبادنامه ص 56).
خلق جزای هر عمل بر در کبریای تو
عرضه همی دهند و ما قصۀ بی وفائیت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطسه زدن
تصویر عطسه زدن
شنوسیدن خفیدن عارض شدن عطسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطا دادن
تصویر عطا دادن
بخشیدن، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطسه کردن
تصویر عطسه کردن
شنوسیدن خفیدن عارض شدن عطسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعمه دادن
تصویر طعمه دادن
قوت دادن، غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه دادن
تصویر بوسه دادن
بوسیدن ماچ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوه دادن
تصویر عشوه دادن
((~. دَ))
فریب دادن، گمراه کردن، فن آموختن، رمز آموختن
فرهنگ فارسی معین
طعام دادن، خوراک دادن، غذا دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوسه زدن، بوسیدن، ماچ کردن
متضاد: بوسه گرفتن، گازگرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند کسی را بوسه داد، دلیل که آن کس را دوست و خواستگار است. اگر آن کس مجهول بود، دلیل که ازجائی که طمع ندارد، خیر و منفعت یابد. اگر بیند معروفی او را بوسه داد، دلیل که از آن کس خیر و منفعت بیند. محمد بن سیرین
بوسه دادن، دلیلش بر چهار وجه است. اول: خیر و منفعت. دوم: حاجت رائی. سوم: بر دشمن ظفر یافتن. چهارم: سخن خوش شنیدن.
اگر بیندمردی را به شهوت بوسه می داد، دلیل که از بهر مرده خیر کند، یا او رابه دعای خیر یاد آورد. اگر بیند مرده وی را بوسه می داد، دلیل که از مال یا از علم آن مرده چیزی به وی رسد. اگر بیند کسی وی را بوسه می داد، دلیل که طالب و خواستگار وی است. اگر به خلاف این بیند، دلیل که مراد و مقصود نیابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از عطسه زدن
تصویر عطسه زدن
Sneeze
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
Aromatize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
aromatiser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عطسه زدن
تصویر عطسه زدن
éternuer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عطسه زدن
تصویر عطسه زدن
espirrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
aromatizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عطسه زدن
تصویر عطسه زدن
estornudar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
aromatizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
aromatisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
aromatyzować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عطسه زدن
تصویر عطسه زدن
kichać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
ароматизувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عطسه زدن
تصویر عطسه زدن
чхати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عطسه زدن
تصویر عطسه زدن
niesen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
ароматизировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عطسه زدن
تصویر عطسه زدن
чихать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
aromatizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی